خدا مرا ز حوزه ام جدا نکند...
سال 86 بود و دغدغه برای قبول شدن در کنکور. بعد از مجاز شدن ، شوهرعمه ام که استاد دانشگاه بود گفت: سعی کن رشته هایی را انتخاب کنی که لیسانس باشد!
گذشت و ما لیسانس علوم خاک قبول شدیم. در دانشگاه با بسیج آشنا شدم و روزی ما چندین سفر راهیان نور جنوب شد. آشنا شدن با شهدا و آرمانهایشان، زمینه ساز تحول بزرگی در زندگی من شد. داستان تدفین دو شهیدگمنام در دانشگاهمان و مراسم شب وداعشان که بماند.
سال آخر ارشد که بودم، همزمان تحصیل در حوزه را شروع کردم. سخت بود، اما ممکن. به جرأت می گویم آرامشی که در حوزه پیدا کردم در میان هم جنسان و هم فکران خودم، هیچ جا پیدا نکردم. حالا ورد زبانم شده، خدا مرا ز حوزه ام جدا نکند…