نشاط علمی
در اینجا می خواهم نظریه سه حلقه ای سلامت را درباره نشاط علمی مطرح کنم. نظریه سه حلقه ای، از یک پروتکل فکری بیرون آمده است به نام «نگاه سیستمی»؛ یعنی به هر چیزی باید به صورت سیستمی نگاه کنید؛ چون خود شما سیستم هستید، عالَم، سیستم است و دین هم سیستم است. پس وجهی ندارد که ما غیر سیستمی نگاه کنیم. نشاط علمی نیز در این سیستم است. شما نمی توانید دستور بدهید و بگویید، فلان گروه باید نشاط علمی داشته باشد و باید بر مشکلات فائق آید و فقط به این توصیه قشنگ بسنده کنید. این کافی نیست. باید همه جوانب را درنظر گرفت؛ مسائل جسمانی، روحانی، تفریح و …
مرحوم شهید ثانی بسیار کامل و جامع در کتاب منیة المرید از این حقیقت سخن گفته است. اگر حوزه می خواهد پا بگیرد و روزآمد شود، باید نگاهی در سنت های خود داشته باشد. باید از سنت و میراث گذشته خود ـ مانند آنچه در کتاب منیة المرید آمده است ـ آغاز کند. ما در سنت گذشته، میراث ارزشمندی داریم؛ منتها باید آن را نو و به روز کنیم و مصادیق جدیدش را بیابیم. مرحوم شهید ثانی در این کتاب، به هر سه حوزه توجه داشته است.
به طور کلی سلامت و سعادت انسان ها مربوط به سه حوزه است: حوزه اول مربوط است به ملکوت؛ حوزه دوم حوزه ذهن است؛ یعنی موقعیت، شکل و ساختار ذهن ما و حوزه سوم، حوزه جسم یا ناسوت است؛ یعنی هر چیزی که ما در عالم ماده با آن مواجهیم، یا در آن زندگی می کنیم؛ مثل خانه هایمان، شهرمان، آب و هوا، وضعیت جسمانی و مزاج و مانند آن.
نظریه سه حلقه ای سعادت و سلامت می گوید، اگر می خواهیم سعادت و سلامت به عرصه حیات بشری راه بیابد، باید به این سه حوزه توجه کنیم. نمی توانیم تنها به یک یا دو حوزه بنگریم. ما این نظریه را از خود دین و آموزه های دینی به دست آورده ایم و همچنین از تجارب ملموس زندگی بشر که برای ما حجت اند. حال، سؤالی که قابل بحث و بررسی است این است که نشاط علمی چه ربطی به این نظریه دارد؟
طلبه ای که علم را طلب می کند، باید ویژگی هایی داشته باشد، و طلب علم شرایطی دارد. این شرایط در طلب هر علمی هست؛ حتی ریاضی و فیزیک؛ اما در علوم دینی وجود و نمود بیشتری دارد. طالب علم دینی، می خواهد رسالت انبیا را بر دوش بگیرد؛ لذا برخی ویژگی ها در اینجا برجستگی خاصی پیدا می کنند. در حوزه علوم دینی مطلبی را بارها برای ما گفته اند و آن این است که علم اندوزی، یک گرایش فطری است. انسان بالفطره و اولاً و بالذات طالب دانستن است. انسان به حضرت حق عشق و تمایل دارد و این همانند یک نیروی پیش برنده، او را به سوی کاویدن و پژوهیدن پیش می برد. در فرهنگ دینی ما علم، نور دانسته شده است: «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء.»
قرآن و روایات، وقتی سخن از علم و علم اندوزی به میان می آورند، دست بر حوزه ملکوت انسان ها می گذارند. حضرت علی(ع) می فرماید: «انّ هاهنا لعلما جمّا …» یعنی در سینه من دانش فراوانی است؛ ولی کسی نیست که این علم را بدو بسپارم. حضرت کسی را پیدا نمی کند که شایسته این علم باشد. اگر آن را به مردم روزگارش بسپارد، علم تبدیل به بلای آنها می شود. وبال گردنشان می شود. در مسیر شهوات از آن استفاده خواهند کرد. کسی لایق آن علم نبود. چرا؟ چون حوزه ملکوتشان آماده نبود، پاک نبود. حوزه ملکوت باید پاک باشد.
پس علم نور است و با عالم ملکوت ارتباط دارد. حال باید دید ملکوت ما چقدر طهارت دارد؟ آیا ما با حضرت حق سنخیت پیدا کرده ایم؟ آیا طهارت پیدا کرده ایم؟ علم نیز مثل ما دارای جسم و روح است. منتها، جسم او عبارت از این کتاب ها نیست. جسم علم، الفاظ هم نیست؛ بلکه عبارت از «معانی» است. اگر ما خوب درس بخوانیم، تازه به جسم علم می رسیم. این الفاظ، درواقع رسانه های علم اند. حتی جسم او هم نیستند. جسم علم، آن مفاهیمی است که ما درک می کنیم.اگر در بحث اصول، شما استصحاب را خوب درک کنید، به جسم علم دست یافته اید. باید بکوشیم تا به روح آن دست بیابیم.باید این مفاهیم را تبدیل به نور کنیم. نور، یکی بیش نیست؛ منتها مشکّک است. مراتب دارد؛ اما وحدت هم دارد. اگر ما با روح علم مرتبط شویم، وحدت و یکپارچگی آن را درک خواهیم کرد. در عالم، یک نور، بیشتر وجود ندارد: اللّه نور السموات و الارض. هرجا که ما با نور مواجه شویم، درحقیقت با یک ظلّ اللّه مواجه شده ایم. به مرتبه ای از لقاءاللّه رسیده ایم.آن بحثی که می گوید انسان ها از ژرفای فطرت عاشق خدایند و او را می جویند، در اینجا درستی خود را نشان می دهد: انسان دنبال نور است؛ درپی علم است؛ دانستن را دوست می دارد. حال، اگر ملکوت ما پاک باشد، این اجسام علمانی مبدل به نور می شوند و وقتی این نورها با نور حضرت حق ارتباط پیدا کردند، باطن ما به نشاط می رسد. خلاصه آنکه باید حوزه ملکوت ما پاک باشد. چون علم، غیور است و در هر ظرفی وارد نمی شود. پس مسئله تزکیه نفس و طهارت باطن، نخستین شرط نشاط علمی است. در این باره بزرگان و عرفای مابه قدر کفایت بحث های لطیفی نموده اند.
حوزه دوم، حوزه ذهن است که با بحث نشاط علمی ارتباط وثیقی دارد. من در نظریه سه حلقه ای به حوزه ذهن اهمیت بیشتری می دهم؛ چون حوزه ذهن ـ آن گونه که بنده تعریفش می کنم ـ حوزه ای است که شما در آن می توانید تصمیم بگیرید، تغییر ایجاد کنید و… . شاید این مفهوم از ذهن، با آنچه فلسفه و روان شناسی به دست می دهند، متفاوت باشد. شما در ذهن، ارتباط میان مفاهیم را سامان می دهید. در ذهن فیلترهایی دارید؛ فیلترهای خوش بینی، بدبینی، شوق، علاقه شخصی و عادت های ذهنی همه در حوزه ذهن جای دارند. یکی از اساتید معرفت شناسی می گفت، از مباحث بسیار مهم، عادت های ذهنی جوامع است. هر جامعه ای عادت دارد مفاهیم را به گونه ای خاص بفهمد. این سخن درستی است. اگر شما به بطن یک جامعه راه بیابید و در آن دقت کنید، خواهید دید که ـ مثلاً ـ جامعه ای، پراگماتیستی فکر می کند. ذهنش این گونه کار می کند.هر جامعه ای عادت ذهنی خاصی دارد. این عادات در نشاط علمی خیلی مؤثر است که تفصیل آن را به جایی دیگر وامی گذاریم. درحوزه ذهن، حرف برای گفتن فراوان است. فقط همین را بدانیم که حوزه ای که می توانیم در آن تغییر ایجاد کنیم، حوزه ذهن است. اگر بخواهیم در ملکوتمان نیز تغییر ایجاد کنیم، باید از مجرای ذهن به این کار بپردازیم. اگر بخواهیم در ناسوتمان هم تحوّلی را رقم بزنیم، باید از همین جا آغاز کنیم؛ «ما من حرکة الاّ و انت محتاج فیها الی المعرفة.» این«معرفت»، معرفت ذهنی است. تکنیک هایی نیز که برای مطالعه و آموختن و اندیشیدن و … عرضه می کنند، در واقع تلاش می کنند موانع فهم را در ذهن برطرف می کنند.
حوزه سوم، حوزه ناسوت یا جسم است. همان طور که بیان شد ما در سیستم آموزشی باید به هر سه حوزه توجه کنیم.برخی از اِشکالاتی که بر نظام حاکم بر حوزه علمیه وارد است مربوط به این است که از این نگاه سه جانبه غفلت شده است مثلاً ما عموما نگاهمان به ناسوت ضعیف است. به طلبه می گوییم، آقا! دلت پاک باشد، نیت وا نگیزه ات الهی باشد، کافی است. یا اگر اراده قوی داشته باشی، کافی است. در صورتی که نمی توان برای یک نظام آموزشی چنین نسخه ای پیچید.اجازه بدهید، نکته ای را درباره ناسوت عرض کنم تا از بینش عمیق و جامع بزرگانمان لذت ببرید. شهید ثانی در کتاب منیة المرید می گوید، لازم است که طلبه درباره مزاج های جسمانی خود نیز مطالبی بداند. بر طلبه لازم است که از طب نیز سررشته ای داشته باشد؛ یعنی قدری پزشکی بداند.
به نظر شما چرا شهید ثانی می گوید، طلبه باید قدری هم طب بداند؟ می گویند طلبه ای پیش آیت اللّه حائری می آید و از عدم توفیق در مباحث علمی و درسی شکایت می کند. مرحوم آیت اللّه حائری توصیه هایی به او می کند و آن طلبه پس از مدتی به موفقیت می رسد. برخی از این توصیه ها، به مسائل جسمانی مربوط می شدند؛ مثلاً در اتاق کم نور مطالعه نکن، در فلان ساعت کتاب نخوان، تفریحات را مهم بشمار، ورزش کن و … . ایشان از توصیه های ملکوتی آغاز نمی کند. آن طلبه هم درواقع نشاط علمی داشته؛ ولی نشاطی که خفته و بالقوه مانده بود. از اینجاست که غلط بودن برخی استدلال ها بر ما روشن می شود؛ مثلاً اینکه می گویند می توان مثل بوعلی یا ابن سینا را با هر شرایطی ساخت و به مراتب بالای علمی رسید، این یک مغالطه است. مغالطه ممکن است حتی از بزرگان ما نیز سر بزند. اینکه حال یک شخص استثنایی را بخواهیم به کل جامعه تعمیم دهیم، خود یک مغالطه است؛ یعنی به جای اینکه مشکل را حل کنیم، فردی خاص در شرایطی خاص را به عنوان الگو مطرح می سازیم.
نباید حال یک شخص را به یک ملت و جامعه تعمیم داد. اگر شما می خواهید نشاط علمی داشته باشید، باید حوزه ناسوت را هم سازمان و سامان بدهید. معنا ندارد که فقط از تزکیه نفس دَم بزنید و به جسم توجه نکنید. عقل سالم در جسم سالم است.
——————————————————————-
پی نوشت: