شهدا شمع محفل بشریّتند.
حسین بن علی (ع) یک روح بزرگ و یک روح مقدس است.اساسا روح که بزرگ شد تن به زحمت می افتد و روح که کوچک شد تن آسایش پیدا می کند. این خود یک حسابی است. ابن عباسها بیایند نهی بکنند - امام را از رفتن به کربلا ـ مگر روح حسین(ع) اجازه می دهد. متنبی، شاعر معروف عرب شعر خوبی دارد به این مضمون که می گوید:وقتی که روح بزرگ شد جسم و تن چاره ای ندارد جز آنکه به دنبال روح بیاید، به زحمت بیفتد و ناراحت شود. اما روح کوچک به دنبال خواهشهای تن می رود هرچه را که تن فرمان بدهد اطاعت می کند. روح کوچک به دنبال لقمه برای بدن می رود اگرچه از راه دریوزگی و تملق و چاپلوسی باشد. روح کوچک دنبال پست و مقام می رود ولو با گرو گذاشتن ناموس باشد ، روح کوچک
تن به هر ذلت و بدبختی می دهد برای اینکه می خواهد در خانه اش فرش یا مبل داشته باشد،آسایش داشته باشد، خواب راحت داشته باشد. اما روح بزرگ به تن نان جو می خوراند بعد هم بلندش می کند و می گوید شب زنده داری کن. روح بزرگ وقتی که کوچکترین کوتاهی در وظیفه خودش می بیند به تن می گوید این سر را توی این تنور ببر تا حرارت آن را احساس کنی و دیگر در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی نکنی
روح بزرگ آرزو می کند که در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش کشته شود. فرقش شکافته می شود خدا را شکر می کند (فزت برب الکعبه). روح وقتی که بزرگ شد، خواه و ناخواه باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود. آن تنی که در زیر سم اسبها لگدمال می شود، جریمه یک روحیه بزرگ را می دهد، جریمه یک حماسه را می دهد، جریمه حق پرستی را می دهد، جریمه روح شهید را می دهد.
و اذا کانت النفوس کبارا تعبت فی مرادها الاجسام
وقتی که روح بزرگ شد به تن می گوید من می خواهم به این خون ارزش بدهم. شهید به چه کسی می گویند؟ روزی چقدر آدم کشته می شوند مثلا هواپیما سقوط می کند و عده ای کشته می شوند چرا به آنها شهید نمی گویند؟چرا دور کلمه شهید را هاله ای از قدس گرفته است؟ چون شهید کسی است که در راه عقیده کشته شده است ، کسی است که برای خودش کار نکرده است ، کسی است که در راه حق و حقیقت و فضیلت قدم برداشته است. شهید به خون خودش ارزش می دهد همان طور که مثلا یک نفر به ثروت خودش ارزش می دهد و به جای آنکه ثروتش در بانکها ذخیره باشد، آن را در یک راه خیر مصرف می کند که هر یک ریالش با مقیاس معنا بیش از صدها هزار ریال ارزش داشته باشد، ثروت خود را به صورت یک موسسه عام المنفعه مفید فرهنگی ، مذهبی و اخلاقی درمی آورد و با این عمل به آن ارزش می دهد. دیگری به فکر خودش ارزش می دهد، به خودش زحمت می دهد و یک کتاب مفید و اثر علمی به وجود می آورد.دیگری به ذوق فنی خودش ارزش می دهد و صنعتی را در اختیار بشر قرار می دهد.
دیگری به خون خودش ارزش می دهد، در راه رفاه بشریت خون خودش را فدا می کند. کدامیک بیشتر خدمت کرده اند؟ شاید خیال بکنید علماء یا مخترعین و مکتشفین و ثروتمندان بیشتر به بشر خدمت کرده اند. خیر، هیچکس به اندازه شهدا به بشریت خدمت نکرده است. چون آنها هستند که برای بشر آزادی را به هدیه می آورند که دانشمند به کار دانش خود مشغول باشد، مخترع با خیال راحت بکار اختراع خودش مشغول باشد، تاجر تجارت بکند، محصل درس بخواند و هر کسی کار خودش را انجام بدهد. اوست که محیط را برای دیگران به وجود می آورد. مثل آنها مثل چراغ و مثل برق است. اگر چراغ یا برق نباشد ما و شما چکار می توانیم انجام دهیم؟
قرآن کریم پیغمبر را تشبیه به یک چراغ می کند، باید چراغ باشد تا ظلمتها از میان برود و هرکسی بتواند بکار خودش مشغول باشد. چقدر عالی گفته است پروین اعتصامی،خدایش بیامرزد. از زبان شاهدی و شمعی می گوید: یک شاهد، یک محبوب،یک زیباروی مورد توجه، یک شب تا صبح در کنار شمعی نشست، هنرنمائی ها کرد، گلدوزیها کرد، صنعتی به خرج داد همین که از کارهایش فارغ شد رو کرد به شمع و گفت: نمی دانی من دیشب چه کارها کردم .
شاهدی گفت به شمعی کامشب در و دیوار مزین کردم
دیشب از شوق نخفتم یکدم به پرند از نخ و سوزن کردم
تو بگرد هنر من نرسی زانکه من بذل سرو تن کردم
یعنی برای سرو تن خودم هنر بذل کردم. شمع هم به او جواب داد:
شمع خندید که بس تیره شدم تا ز تاریکیت ایمن کردم
پی پیوند گهرهای تو بس گوهر اشک به دامن کردم
تو می گوئی که من تا صبح گوهرها را بهم دوختم، ولی این گوهر اشک من بود که تا صبح ریخت تا تو توانستی آن گوهرها را در یک رشته بکشی و به گردن خود بیندازی.
خرمن عمر من ارسوخته شد حاصل شوق تو خرمن کردم
من آن کسی هستم که تا صبح سوختم و تابیدم تا تو به هدف و مقصدت رسیدی، بعد می گوید:
کارهایی که شمردی بر من تو نکردی همه را من کردم
———————————————————
- متن بالا از کتاب حماسه حسینی نوشته متفکر شهید، استاد مطهری انتخاب شده.
مناجات شهید دکتر چمران
- هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم… تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم… خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم.
- خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم. دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند. سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید. خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم.
—————————————————–
- فرازهایی از مناجات شهید دکتر مصطفی چمران ( برگرفته از سایت تبیان)
جملاتی ناب از سرور شهیدان اهل قلم (آوینی)
-آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست پس برادر خوبم،برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره ی رنج صبورترین انسانها باشی.
- عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو؛ و این دو، عقل و عشق را خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود. اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را باچشمه خورشید نبرّد، عشق را در راهی که می رود تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست.
- یاران؛ شتاب کنید که زمین نه جای ماندن که گذرگاه است… گذر از نفس به سوی رضوان حق. هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه رحل اقامت بیفکند؟
- … و تو، ای آنکه در سال شصت و یکم هجری، هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه ی بشریت پای به سیاره ی زمین نهاده ای، نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه ی خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله ی سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت برسی…
- دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند و گرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند برگرد خانه ای سنگی نباشد.